دیروز خدمت دوستی شفیق و رفیق بودیم که برای بازدید یعنی همان دید و بازدید آمده بود. پس از گذشت از هفت گام پذیرایی و تعارفات معمول که دوست و دشمن نمی شناسد ، این رفیق شفیق خواست از باب قرین خیر ما را از عذاب تعارفات براهند به طرح مساله ای پرداخت تا از بیهودگی تکرار و نشستن پای تلویزیون خودش و ما را راحت کند. به ویژه که این تلویزیون الان در همه خانه و مهمانی ها حضور فضولی خود را ثابت کرده است و متکلم وحده مجالس شده به طوری که فرصت و مجال به کسی نمی دهد تا حتی با زن و بچه خود اختلاطی کند چه برسد به بیگانه و یا مهمان . این بود که گفت: نظرت درباره بهشت چیست؟ چرا همیشه خدا ، ما از دوزخ سخن می گویم و حوادث و بدبختی ها را یاد می کنیم که کی رفت و کی شکست خورد و کی پرید و کی درید ؟ و در نهایت هم این ها می شود آغاز غیبت و تهمت و این که می دانی فلانی لغزید ؟...
این بود که خوشحال شدیم که طرح مساله ای شده است و تلویزیون را خاموش کردیم که استراحتی کند و خیر و شرش و سود و زیانش را برای روز مبادا و یا ذخیره آخرت کند.
گفتم: حرف درستی است که گفتی. به جای این همه خوبی و خیر دنبال شر می گردیم . بلد طیب باید نبات و گیاهش پاک و طیب داشته باشد. اگر از بوی خوش بهشت و سخن بهشت و وصفش بگریزیم و درباره دوزخ آدمیان و گذرگاه دوزخ دنیا بگوییم تو گویی میل و گرایش باطنی ما به جای بوی خوش و وصف خوش و شادی و شادمانی به سوی آن سوی ناپاکش است ، که هم نه گفتن خوب تر و هم یادنکردش بهتر.
واقعا بهشت کجاست؟ مراتب بهشت چیست ؟ آیا اگر انسان در بهشت وارد شود، به ثبوت و سکون می رسد و دیگر تکامل و کمال نیست و همه نوع حرکت جوهری و غیر جوهری هیچ می شود؟ یعنی چنان که گفته اند که پس از حکم خداوند که صور اسرافیل دمیده می شود و همه نفس کش ها بی نفس می شوند و خداوند ندا در می دهد: لمن الملک الیوم ؟ نفس کشی حتی از جن و انس و ملک و آفریده های دیگرش ( مما لاتعلمون است؛ یعنی آن موجودات و آفریده هایی که ما هیچ اطلاع و آگاهی از آن ها نداریم ) نمی ماند که پاسخ گوی خدا و ندایش باشند و خودش ناچار می شود در آن تنهایی پاسخ دهد: لله الواحد القهار ؛ یعنی زمانی که مرگ که نوعی تحول و دگرگونی و جابه جای و انتقال است هم می میرد؛ چون خدایش به او حکم می کند: یا موت مت ؛ ای مرگ بمیر؛ در آن زمان چه می ماند جز او ؛ زمانی که الیوم است؛ یعنی امروز ؛ یعنی همین حالا و در این حال و کنون ما تنها اوست که هست و نامی از هستی برد و غیر او نیست است مگر وجه الله ؛ چه مگر خداوند نگفته است: کل شی هالک الا وجهه؛ یعنی مگر نه این است که جز وجهی الله چیزی باقی و برقرار نیست؟ و مگر نه این است که همه به مقام فنای اختیاری و اجباری می رسند ، چون که خداوند فرمود: کل شی فان و یبقی وجه ربک الکریم.
این همه باشد و فنا اختیاری و اجباری ( ندای ائتیا به زمین و زمان داده شود و طوعا او کرها همراه شود و زمین و زمان به اختیار و طاعت بروند و برخی از ما به سائق بدان سو کشیده شوند و این شگفت از جهول ، هلوع ، ظلوم و... انسان امانت دارد عهد شکن) بقای وجه یعنی چه ؟
مگر جنبه یلی الربی و جنبه الهی ما نیست که باقی و برقرار است ؟ اگر این وجه الله باقی است و هلاکت و فنا در آن راه نمی یابد پس آن زمان که مرگ می میرد و ندای می رسد این وجه اللهی کجاست؟ باید و به قطع این وجه اللهی در بهشت رضوان است ؛ چون در مقام وجه اللهی نشسته است مورد خطاب نیست تا پاسخ دهد به ندای قهاریت خداوند دهد. تنها مخاطب این خطاب کسانی بودند که خود را متکبر دانسته و در مقام قهاریت شمرده اند و اکنون نابود و نیست شده اند و بهره ای از وجه اللهی نبرده اند. در این ندا منادا خودش است که در آن زمان و در الیوم در مقام قهاریت نشسته است. به این معنا که مخاطب این ندا لمن الملک الیوم جز سرکشان و جباران نیستند که از وجه اللهی برخوردار نیستند و در مقام هلاکت افتاده اند؛ از این رو قهاران و مدعیان قهر و جبر و عصیان را چون وجودی نیست تا پاسخ گو باشند، خداوند خود به نیابت پاسخ دهد که از آن لله الواحد القهار است.
حال که آدمی سر از مقام وجه الله در آورده است چه می کند؟ از آن زمان مانند فرشتگانی می شود که در مقام معلوم خود قرار گرفته اند و در بهشت ذات و صفات و فعل الهی در مرتبه خود میخکوب شده اند و گرفتار سکون و ثبوت مقامی شده اند ؟ یعنی آن که در مرتبه ذات و رضوان الله اکبر نشسته است و یا آن در مقام صفات بهشتی الهی نشسته و یا آن پایین دستی که در مقام فعل و بهشت بوستان و زن و حور می گردد از آن جا برتر نمی پرد؟ یعنی آن الیوم هر چه بی نهایت باشد این انسان در آن مقام هر چه بلند ثابت و ساکن است و یفعلون ما یومرون ؟ یا این که این گونه نیست؟ اگر این گونه نیست ؟ چگونه است؟
اگر باور داشته باشیم که این آیه شریفه حکم و قاعده و اصلی کلی را بیان می کند : کل یعمل علی شاکلته ؛ هر کس بر پایه شاکله خود عمل می کند؟ اگر شاکله خداوندی بی نهایت است و اگر اسمای الهی لایحصی است و اگر این امور وجودی و این هستی با همه عظمتش تنها بخش آشکار و ظاهر اسمای حسنای الهی است و اگر اسم مستاثر و اسمای مستاثرش بیش از آن باشد که در وهم گنجد و هزاران و یا بی نهایت اسمی است که هنوز مقام ظهور نیافته است و در کنه ذاتش مخفی و نهان است و اگر پذیرفته ایم که خداوند آفرینش را به جهت اظهار اسمایش آغاز کرده است و این همه میلیارد ها که می گویند از زمان آفرینش این آسمان و زمین می گذرد و پیش از آن نیز ملیارد بگذشته است و خداوند اسمای خود را آشکار می ساخت تا رسیده به اسم آدمی که این همه بخش کوچکی است ؟ پس باید باور کنیم که انسان و آفرینش در بهشت ثبوت به مفهومی که گفته شده است نمی افتد و دیگر تکان نمی خورد.
به نظر می رسد که این همه آغاز راه است و اگر پس از میلیاردها قیامتی شود این قیامت آغاز بر پرده دوم از بی نهایت پرده هاست و آدمی در این دنیا نشان می دهد که می تواند تا پرده های والا بالاتر پرد یا نه ؟ این مانند آزمون است که هر که موفق شد می تواند به کلاس برتر در آید و از اسمای برتر و بهتر و بیشتر بهره برد و رشد کند و بالنده گردد و گرنه در دوزخ می افتد تا در بی نهایت صفر خودش را تکرار کند ( هر دم می میرد و زنده می شود و از آن مقامی که دارد بالاتر وبرتر نرود) اما آن که راه رفت و صراط مستقیم راطی کرد چی ؟ او می رود و تا بی نهایت از اسمای مستاثری که در هر مرتبه و مقام بر او آشکار می شود برتر می رود. بگو از هیجده هزار عالم و یا بیست و چهار هزار عالم که در روایتی از امام سجاد (ع) آمده است و یا بگو از بی نهایت عوالم الهی ... از همه این ها انسان در آینده می گذرد و هیچ گاه حد یقفی برای او نیست.
این بهشتی است که آغاز راه است و به حق راه فلاح و رستگاری است . از آن مرتبه تکلیف و وظیفه به معنای دنیایی آن نیست ولی این به معنای عدم رشد و گرفتن توانایی و توانمندی ها نیست. چون خداوند هر دم در شانی است و اسمی را تجلی می دهد و می دانیم که لا تکرار فی التجلی . این یعنی بی نهایت اسم و بی نهایت مقام و صفت و حال و مقام برای انسان . از این رو قیامت و بهشت آغاز راه انسان است. نگویید آنان که به دوزخ در آمدند چی ؟ چون آنان اصلا انسان نیستند ، اولئک کالانعام بل هم اضل ، از چارپایان پست تر و دون تر می باشند پس در حکم جامد و نبات و گیاه هستند و سوخت و انرژی حرکت آینده جهان و هستی می باشند و هر روز می سوزند و با زتولید می شوند تا بی نهایت چون گاز و ماده از شکلی به شکلی تبدیل می شوند تا حقیقت انسانی که به انسانیت رسیده به تکامل خود ادامه دهد و تا بی نهایت بالا رود.
گفت: این راه را با کی طی باید کرد؟
گفتم : مشکل این جاست؟ اگر باور داشته باشیم که رب محمدی (ص) رب العالمین است و رب موسی و عیسی(ع) و ... رب العالمین نیست بلکه همان رب موسی و هارون و عیسی(ع) است و اگر باور داشته باشیم که هر کس حتی عیسی و موسی و ابراهیم(ع) بخواهند به سوی رب العالمین که منتهای همه سیر و سلوک انسانی است برسند باید از رب محمدی(ص) بگذرند که خداوند می فرماید :" الی ربک المنتهی" ، و اگر باور داشته باشیم که مرجع کل همه موجودات رب العالمین است که تجلی کل اسمای ظاهری است یعنی بپذیریم که الله رب العالمین است و" الی ربک الرجعی" و باید همه به سوی همین الله رب العالمین بروند که الله و رب محمدی (ص) است پس باید بپذیریم که آن چه این مظهر اسم الله آورده است همان کامل و نهایی است و این دستور و برنامه اصالت دارد و تام و تمام است پس باید از این راهنما بهره گیریم. این راهنمایی است که چیزیی کم و کسر برای این مرحله ما در دنیا ندارد و همه چیز را حل و فصل نموده است و به همه حالات ما پاسخ داده است. مگر نه این است که کل یعمل علی شاکلته ؛ پس این قرآن که عمل خداوند است بر شاکله خداوندی است و بی نهایت است . اگر این بی نهایت است برای هر دم و لحظه من و تو جامعه حرف تازه ای دارد . اگر این گونه است که چون خورشید است که "ان القران یجری کمجری الشمس "، پس در هر طلوعی بر من و تو با آن که یک خورشید است ولی چون تکرار در تجلی نیست هر دم و هر لحظه خورشید نسبت به تو و دنیا یک حالت تازه دارد و گرما و سرما و آثار و ثمراتش فرق می کند . اگر این گونه است پس در هر خواندنی دردی از تو را درمان می کند و پاسخ گوی آن لحظه توست . مانند خورشید برای شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تو نور و بهره می دهد. این گونه است که هر آیه ای اگر امروز معنای برای تو داشت دستور روزانه تو ست همان تفسیر حق است که باید پیروی کنی و باید آن را برگزیینی . هر آیه در همان حال خواندن تو تفسیر تازه ای از زندگی تو و راهنمای عمل توست .
گفت: پس راهنما چطور و الگو چطور؟
گفتم: قرآن مبین و مبین است . یعنی هم آشکار است و هم بیانگر است . روشن است چون مانند اتاقی است که وقتی در آن در آمدی همه چیزش را به وضوح و روشنی می بینی . بیانگر است چون در آن تامل و تدبرکنی همه چیزهایی که می خواهی به کمک آن می بینی و چراغ راه هدایت تو به سوی حل مجهولات است.
گفت : نقش پیامبر ؟
گفتم : او هم مبین است و هم الگو و راهنمای عینی عمل است. در برخی جاها نیازمند کسی هستی که بگوید که این دیوار از چه ساخته شده است و چه مصالح ای در آن به کار رفته است. با تدبر بدان نمی رسی نیازمند نوعی تاویل می باشی . این گونه است پیامبر(ص) و راسخون فی العلم می آیند آن مشابهات را حل و فصل می کنند و راه روشن را می نمایند و گاه افتادن دستت را می گیرند . این گونه است که آنان عروه الوثقی هستند و سبب و وسیله ای که راه را بدان می جویی هنگامی که در اتاق می گردی و وسیله خود را در میان وسایل نمی یابی تا آن را در آن دم به کار گیری و یا نمی دانی که چگونه به کار گیری.( وابتغوا الیه الوسیله )
گفت: دیگر پیامبران ؟
گفتم : آنان خود در راه هستند . آنان همه به اسلام ایمان آورند و به رب محمدی باور داشته و از پیامبر به حق رسیدند و گفتند : انی اول المسلمین ؛ یعنی من بر اسلام هستم که دین کامل محمدی است. نور محمدی است که در درون ایشان چون روح راهنمایی کرد و آنان را به سوی رب العالمین که رب محمدی است هدایت نمود. در قرآن هیچ یک از پیامبران اسوه کامل معرفی نشده اند ، تنها اسوه کامل محمد (ص) است که " لکم فی رسول الله اسوه حسنه". البته نامی از پیامبر بزرگ توحیدی حضرت ابراهیم (ع) نیز برده شده است ولی او را الگو کل معرفی نکرده است و استثنا زده است چون آن بزرگوار اواه حلیم بود و برای عموی کافرش استغفار کرد که این بیرون از هدایت است و خداوند ما را از پیروی آن حضرت در این بخش برحذر داشته است. بنابراین هر کس که بخواهد هدایت یابد و به رب العالمین و الله برسد باید مراجعه به پیامبر کند و هدف حرکت و کمال خود را رب محمدی قرار دهد.
گفت: این طور که گفتی وظیفه ما با این پیران سیر و سلوک چیست؟
گفتم: پیامبران حتی حضرت ابراهیم (ع) الگو و سرمشق نیستند. چون رب کامل ندارند و هر یک از آنان در همان بخشی که قرآن حکایت کرده و تایید نموده است الگو می باشند وبنابراین نمی توان در همه امور آنان را سرمشق قرار داد. هر گاه خود را در حالت یوسفی یافتی و یا در مقام موسوی بودی یا گرفتار امت یهودی گشتی و عیسوی بودی باید مانند آنان عمل کنی . اما در غیر این صورت ها نباید به آنان رجوع کنی و اصالت دهی . اصل دین اسلام و سیر و سلوک محمدی است. اهل بیت (ع) چون همانند پیامبر از یک نور است می توانند معیار باشند چون کلکم من نور واحد و چون که آنان علی قلب محمدی (ص) هستند. اما دیگران این گونه نیستند و نمی توانند الگو تام و تمامی برای هر حالت و زمان و مشکل شما باشند. از این رو اگر کسی می خواهد به مقام حبی برسد و محبوب خدا گردد(واتبعونی یحببکم الله) باید از پیامبر و اهل بیت (ع) پیروی کند که در حکم کل مجموعی هستند که انکار یکی به معنای انکار همه ایشان است.
حال خود بدان که دیگر کسان چه حکمی دارند. زیرا هر یک از پیران راهی که می گویی خود علی قلب موسی ، یا عیسی و یا موسی و یا ابراهیم هستند و حالات و مشکلات ایشان فرق دارد . از این رو تجویز شان عام و کلی نیست. این مانند آن است که به نظر می رسد دو نفری از علایم مشخص سرماخوردگی رنج می برند و دکتر برای یکی تجویزی کرده است آیا می توان از همان نسخه استفاده کرد؟ بی گمان نمی توان چنین کرد ؛ زیرا هر کس مشکل خود را دارد و روحیات و وضعیت خاص خود را . حتی اگرعلایم یکی و یکسان باشد، وضعیت جسم و جانی و بدنی و روحی و نوع غذا و تغذیه فرق می کند. باید برای تو درصد کم تری تجویز شود و یا بیشتر و یا همراه با نوعی غذا و کمک غذایی .
پس از دستورهای کلی پیران و عارفان که برای فرد خاصی صادر شده نمی توان استفاده کرد. دیگر آن که نمی توان آن را پذیرفت چون دستور آن ها از مقام کامل وارد نشده است و دیگر آن که اگر همه شرایط را دارا باشد دستوری بر پایه کسی است که خود ناقص است و به کمال و رب محمدی و رب العالمین نرسیده است.
گفت: پس درباره دستورهایی که برخی پیران و عارفان مانند قاضی دادند و افرادی نیز به کمال رسیدند چه می گویی ؟
گفتم: آن دستورها خاص بوده است و برای شاگردان خاص و برای حالات و درجات خاص و و...
گفت: پس ما چه کنیم ؟
گفتم: تقوا ( یعجل لکم فرقانا ... و یعلمکم الله ) توکل و توسل و قرآن و اهل بیت (ع) این راه و این چاه؛ پس و السلام نامه شد تمام .